
استاد هادی سروش: رفتار امیرالمومنین با شورشیان بصره و نهروان، یک رفتار اخلاقی است
انتشار : جمعه ۰۱ / ۰۱ /۱۴۰۴ | ساعت ۱۶:۴۷

شفقنا- حجت الاسلام و المسلمین هادی سروش گفت: در رابطه با خوارج، هیچگاه حضرت آنها را از حقوق شهروندی محروم نکرد. بزرگترین شورشیان، اصحاب جمل اند که در بصره تمرکز یافتند، فرمانداری بصره را به آتش کشیدند، نماینده حضرت-یا به تعبیری فرماندار بصره-را مورد اذیت و آزار قرار دادند و جنگ جمل را راه انداختند. اما رفتار امیرالمومنین با همین شورشیان، یک رفتار اخلاقی است و حتی بارها با اینها گفتگو کردند و مکاتبه فرمودند که مبادا جنگی و خونریزی ایجاد بشود.
حجت الاسلام و المسلمین هادی سروش در مصاحبه ای به بررسی تحلیلی برخی فرازهای زندگانی امیرالمومنین(ع) پرداخت که در ادامه می خوانید.
حب اهب بیت(ع) موضوعیّت دارد یا طریقیت؟
در این رابطه باید به ادله مراجعه کرد. ما وقتی به روایات مراجعه میکنیم، میبینیم که از بعضی از روایات طریقیت محبت به اهلبیت استفاده میشود، مانند روایتی که در کتاب «اصول کافی» از امام باقر توسط جابر نقل شده است و در آن محبت به عنوان طریقی برای اطاعت از خدا مطرح است و اگر اطاعت از خداوند نباشد، آن محبت فایدهای ندارد. خب یک بخشی از روایات این مفاد را دارد.
اما بخش دیگری از روایات هست که موضوعیت حب اهلبیت را ثابت میکند؛ به این معنا که محبت اهلبیت دارای موضوعیت است و حتی اگر در کنار محبت به اهلبیت، امور کمالی دیگر در یک فردی دیده نشود، این محبت خودش هم دارای اثر است.
شاید ما بتوانیم بین این دو طایفه روایات جمع بکنیم و بگوییم که روایاتی که محبت را به عنوان طریقیت مطرح میکنند، شاید ناظر به بحثهای کلامی است، مانند آن چه که «مرجئه» به آن قائل بودند که میگفتند «انسان همین مقدار که ایمان داشته باشد، کافی است، ولو عمل هم نداشته باشد». در واقع این روایات میخواهد با این تفکر که «ما اگر ایمان داشته باشیم یا محبت اهلبیت داشته باشیم، وظیفه خود را انجام دادهایم، حتی اگر عمل صالح هم نداشته باشیم» مقابله کند.
اما این معنا که محبت به اهلبیت بدون تأثیر باشد، آن را هم طبق روایاتی که داریم، نمیتوانیم بپذیریم. وجود مبارک امام هشتم(علیه السلام) فرمود: «كُنْ مُحِبّاً لآِلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ وَ إِنْ كُنْتَ فَاسِقاً»(مستدرک الوسائل ، جلد۱۲، صفحه۲۳۲) اگر کسی فسق هم دارد، خودش را از محبت اهلبیت محروم نکند. پس طبیعتاً محبت به اهلبیت طبق آیه شریفه قرآن «لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» خودش دارای ارزش است؛ اما این ارزش و کمال چنین نیست که بتواند جایگزین ارزشها و کمالات دیگر بشود.
اگر کسی مقصودش از طریقیت، این معناست که صرف محبت اهلبیت کافی نیست و باید اعمال ما صحیح باشند، درست میگوید و اگر کسی مقصودش از موضوعیت، این معنا است که هرکسی محبت به اهلبیت داشته باشد، بیاثر نخواهد بود، او هم طبیعتاً درست میگوید.
در این زمینه مرحوم کلینی در روضه کافی نقل میکند «إنَّ رَجُلاً أتَى النَّبِيَّ صلي الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، اُحِبُّ المُصَلّينَ ولا اُصَلّي، و اُحِبُّ الصَّوّامينَ و لا أصومُ؟ فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله: أنتَ مَعَ مَن أحبَبتَ، ولَكَ مَا اكتَسَبتَ» شخصی به پیامبر عرض کرد که من نماز نمیخوانم و روزه هم نمیگیرم، شما را دوست دارم. پیامبر به ایشان فرمودند نسبت به آن شخصیتی که او را دوست داری، بیاثر نیست و با او هم محشوری؛ و آنچه انجام میدهی و آنچه انجام نمیدهی، نسبت به آن مسئولی. یا در امالی صدوق وارد شده است که پیامبر فرمودند «ولَو أنَّ رَجُلاً أحَبَّ حَجَرًا لَحَشَرَهُ اللّه ُ مَعَهُ» اگر کسی سنگی را هم دوست داشته باشد، با آن محشور میشود.
پس نتیجه میگیریم که این عنوان موضوعیت و طریقیت که یک اصطلاح علم اصول است، شاید خیلی در این بحث کلامی کاربرد آنچنانی نداشته باشد و به تعبیر شاید رساتری باید بگوییم محبت به اهلبیت، اصالت دارد و فرعیت ندارد؛ مانند نماز که یک امر اصیل است یا مانند روزه که یک امر اصیل است و اصالتی دارد و چنین نیست که فرع چیزی باشد.
با توجه به این که در اسلام شرط صحت بسیاری از عبادات و معاملات، بلوغ است، چگونه بپذیریم که رسول اکرم(ص) در ماجرای انذار اقربین و بیعت عشیره، حضرت علی(ع) را به وصایت خود برگزیدند؟
باید عرض کنم که اولاً مسئله جانشینی یا خلافت بعد از پیامبر، غیر از مسئله «وصیت» اصطلاحی و فقهی است که ما بگوییم یک فردی به نام وصیت کننده نمیتواند یک فرد نابالغی را به عنوان وصیت شونده انتخاب کند؛ چرا که این یک امر تشویقی و یک امر مهمی در رابطه با خلافت بعد از پیامبر برای برای آینده است و تحقق مدیریت امام بعد از پیامبر اکرم، مربوط به جریان روز إنذار اقربین یا بیعت عشیره نیست که بگوییم امیرالمومنین آن روز نابالغ بود و چنین وصیتی درست نیست.
ثانیاً در موارد استثنایی ما در زمینه حاکیمت الهی که خداوند بعضی از افراد را منصوب میکند، بحث کودک بودن یا بالغ بودن مطرح نیست. ما در زمینه انبیاء داریم «وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»(سوره مریم، آیه۱۲۱)؛ یا در زمینه ائمه هم داریم که مثلاً امام جواد(علیه السلام) در سن ۸ سالگی به مقام امامت رسید، یا وجود مبارک حضرت ولی عصر(علیه السلام) در کودکی به امامت رسید.
در تتمه پاسخ به این سوال عرض کنم که در مورد وصیت پیامبر که امیرالمومنین عهده دار جانشینی پیامبرشد این مسئله بازگشتش در واقع به ایمان امیرالمومنین در زمان طفولیت و یا در زمان نوجوانی است. بعضی از نویسندگان بزرگ مثل «جاحظ» و دیگران گفته اند که «ایمان امیرالمومنین(علیه السلام) ارزشی ندارد چون به سن بلوغ نرسیده است». در اینجا استاد مطهری سخن زیبایی دارد و میفرماید «ما باید ببینیم که آیا ایمان یک فرد، چه در سن جوانی یا نوجوانی یا میانسالی، از روی بصیرت و فهم ایمان است یا از روی مقاصد و اهداف و وسائل دیگری است». ما وقتی نگاه میکنیم، میبینیم که امیرالمومنین از روی بصیرت و فهم ایمان آورد و شاهدش همین است که نوینسده «صوت عدالةالانسانیه» مینویسد که وقتی به امیرالمومنین(علیه السلام) گفتند «تو که ایمان به محمد(صلی الله علیه و آله) آوردی، آیا با پدرت مشورت کردهای که ایمان آوردی؟» پاسخ علیبنابیطالب(علیه السلام) این بود که «آیا هنگامی که خداوند اراده کرد و خواست مرا بیافریند، با پدرم ابوطالب مشورت کرد؟!» خب ببینید این پاسخ امیرالمومنین (ع) در سن نوجوانی، نشان از اوج فهم و بینایی و قدرت اندیشه او میدهد و این در واقع کلامی است که فقط میتواند از یک حکیم صادر بشود. وقتی چنین نوجوانی میتواند چنین پاسخ زیبایی را در اوج علم و حکمت بدهد، طبیعتاً در همان سن هم حتی میتواند عهدهدار آن چیزی باشد که پیامبر برای بعد از خودش قرار داده است.
امیرالمومنین(ع) چه برخوردی با مخالفین داشتند که وقتی امام حسین(ع) در کربلا از لشکر یزید پرسید چرا با من می جنگید، گفتند «بُغضاً لأبیک: کینه پدرت»؟
بخشی از سردمداران جریان فاجعه کربلا مثل ابنزیاد یا یزید نسبت به امیرالمومنین بغض داشتند و با این که قبل از واقعه کربلا هم این بغض به علی بن ابیطالب را در مراحل مختلفی از زمان رحلت پیغمبر تا سال ۵۹ و ۶۰ هجری نشان داده بودند، اما جریان کربلا جریانی بود که توانستند بغض خودشان را نسبت به امیرالمومنین بیشتر نشان بدهند و نکته مهم این است که بالاخره ما وقتی تاریخ را از نگاه شیعه و سنی بررسی میکنیم، میبینیم تاریخ اسلام مملو از مبازرات نفس گیر امیرالمومنین(علیه السلام) در زمان حضور پیامبر است و حتی بعد از رحلت پیامبر هم آن خطبه غرّا و بلند فدکیه حضرت زهرا، اینها مبازراتی بود که زخم کاری بر همان عده از سردمداران جران کربلا به وجود آورد؛ و لذا ما نمیتوانیم این بغض نسبت به امیرالمومنین را نسبت به همه کوفیانی که در مقابل امام حسین(ع) ایستادند، سرایت بدهیم. اما نسبت به خواصی که در مقابل اباعبدالله حادثه تلخ کربلا را راه انداختند، البته درست است و تاریخ آن را تأییید می کند.
فعالیت حضرت امیر(ع) در دوران خانهنشینی ۲۵ساله چه بود؟
در مورد فعالیت امیرالمومنین(علیه السلام) در دوران خلفا-که حدود ۲۵ سال است- ما میتوانیم به دو بخش از فعالیتهای آن بزرگوار توجه کنیم و توجهها را جلب کنیم. یک بخش، زندگی خصوصی علی ابن ابیطالب(علیه السلام) است، و بخش دیگر زندگی اجتماعی امیرالمومنین(علیه السلام).
در بخش زندگی خصوصی امیرالمومنین، بعد از رحلت پیامبر، امام علی(علیه السلام) عزم خودشان را جزم کردند بر این که مراسم وداع با بدن پیامبر، تجهیز و دفن بدن مبارک پیامبر در کمال احترام صورت بگیرد. چونا قصی نقاط جهان اسلام آن روز به مدینه سفر میکردند و افراد حتی المقدور تلاش میکردند خودشان را برسانند و بدن مبارک پیغمبر را زیارت کنند و بر بدن مطهرش نماز بخوانند. چنین فضایی را امیرالمومنین(علیه السلام) ایجاد کرد.
بعد در همان زمان امیرالمومنین عزم خودشان را بر جمع آوری و تفسیر قرآن جزم کردند و آن را مکتوب کردند و ما شیعه قائلیم که آن مصحفی که امیرالمومنین(علیه السلام) جمع کردند که همراه با تفسیر هم هست، در نزد امام عصر(علیه السلام) موجود است.
بخش دیگری از کارهای امیرالمومنین در طول آن سالهای خانه نشینی، کار و تلاش وافر و توأم با توسعه در زمینه مسائل کشاورزی بود. خب کاروانهای تجاری طبعاً یک نوع ارتباطاتی با حاکمیت داشتند یا حاکمیت ارتباطاتی با آنها داشت.
امیرالمومنین در این سالها در بخش زندگی خودشان دست بردند به احیای اراضی و زمینها و احداث نسل، باغ وسیع خرما که از آن به «نخلستان» تعبیر میشد و ایجاد قناتهای متعدد؛ که اینها یکی از شاخصه های مهم در زندگی امیرالمومنین(علیه السلام) است و ما اینها را در بخش زندگی خصوصی امیرالمومنین میبینیم.
خب در اینجا تربیت فرزندان بی نظیری چون امام حسن مجتبی، امام حسین، حضرت زینب و ام کلثوم هم در جای خود قابل توجه است. نیز رسیدگی به بنی هاشم و فقرا هم در زندگی خانوادگی امیرالمومنین در تاریخ گزارش شده است.
اما در بخش اجتماعیات مربوط به آن دروان خانه نشینی امیرالمومنین، باید عرض کنم که حضرت همان نخلستان هایی که زحمت آن را کشید و قنات هایی که آن را حفر کرد، اینها را برای مستمندان و شهروندانی که شرایط سختی در زندگی اقتصادی داشتند، وقف میکرد؛ که این از کارهای بزرگ آن حضرت در دوران خانه نشینی بود و این درس را امیرالمومنین به هرکسی -مخصوصاً کسانی که محدودیت های سیاسی دارند- میدهد که خودشان را از جامعه حذف نکنند و به فراخور نیاز جامعه در بخشهای اقتصادی حضور پیدا کنند و تلاش کنند و مشکلات مردم را رفع کنند.
بخش دیگری از فعالیتهای امیرالمومنین در این زاویه، همکاری با خلفا است. ما در تاریخ داریم که در زمان خلفا سوالات مهم مباحث مربوط به توحید، خداشناسی، نبوت، پیامبر و معاد را امیرالمومنین پاسخ میدادند و حتی در مقابل دگراندیشانی که به مدینه سفر میکردند تا سوالاتشان را پاسخ بگیرند-حالا یا واقعاً سوال داشتند یا عناد داشتند- اینجا امیرالمومنین(علیه السلام) را خبر میکردند و ایشان میآمدند و محافل علمی برقرار میکردند و سوالات آنها را جواب میدادند؛ و هم در زمان خلیفه اول، هم در زمان خیلفه دوم، و هم در زمان خیلفه سوم موارد متعددی در این زمینه داریم. از باب نمونه علامه امینی در «الغدیر» نقل میکند که «شخصی یک جمجمه از استخوانهای باقی مانده از جسد یک انسان را آورد و در مسجد پیامبر در مدینه رو کرد به خیلفه-که عثمان بود- که بگو ببینم قرآن شما میگوید «آتش چیره بر کافران میشود» این جمجمه را من آوردهام، کدام آتش بر این جمجمه احاطه کرده است؟ از پاسخ ماندند. امیرالمومنین را خبر کردند. امیرالمومنین(علیه السلام) آمد و یک سنگ آتشزا-مثل سنگ چخماق- را نشان داد و گفت آیا این در آن آتش است یا نه؟ گفتند نه. وقتی آن سنگ را به شیء دیگر یا سنگ دیگری زد، جرقهای از آن تولید شد و همه آن آتش را دیدند. امیرالمومنین فرمود ظاهر این جمجمه را نگاه میکنید، اما در باطن آن آتش و جرقه است».
بخش دیگری از فعالیت حضرت در این دوره، مشورت دادن به خلفا بود. مثلاً در نهج البلاغه هست که خلیفه دوم برای شرکت خودش در جنگ-حالا جنگ با ایران بوده یا منطقه دیگری- از امیرالمومنین سوال کرد که من هم شرکت کنم یا نه؟ امیرالمومنین فرمودند «نه. شما مستقیماً در این جنگ شرکت نکن، بلکه فرماندهی کن. فرمانده مانند نخی است که مهره ها بر او سوار شده اند و میتواند این مهره ها را حفظ و نگهداری کند». اینها نشان میدهد که امیرالمومنین در زمان خانه نشینیشان در جهت مصالح اسلام به خلفا مشورت میدادند. استاد مطهری جمله ای دارد که بسیار قابل توجه است؛ ایشان میفرمایند «علی بن ابیطالب(علیه السلام) در همان دوران ۲۵ سال، همکاری نزدیکی با رقبای خودش در بحث خلافت داشت». خب در تارخی معلوم است که رقبایی که آمدند و مانع خلافت امیرالمومنین(علیه السلام) شدند، چه کسانیاند؛ استاد مطهری میگوید امیرالمومنین در جهت مصالح اسلام و مصالح مردم با اینها همکاری میکرد.
منظور از این که «قرآنِ حضرت امیر، با قرآنی که در زمان عثمان جمع آوری شد، متفاوت بود» چیست ؟
مباحث علمی مفصلی در اینجا مطرح است و من کسانی را که دوست دارند این بحث را به صورت کامل دنبال کنند، به آثار آیت الله معرفت مخصوصاً کتاب «التمهید» ایشان که فکر میکنم کتاب بی نظیری در میان علمای شیعه در بحث علوم قرآن باشد، ارجاع میدهم.
اجمالاً آن چه میتوانم عرض کنم این است که خب در طول دو دهه یا بیشاز دو دهه هرکسی آیات قرآن را از پیامبر میشنید، افرادی که اهل نوشتن بودند، آن را مینوشتند و در خانهها نگه میداشتند و طبیعتاً نسخه های مختلفی از کتابت قرآن وجود داشت؛ لذا «حذیفه» به عثمان(خلیفه سوم) پیشنهاد کرد که خوب است که این مصحفها جمعآوری و متحد شود و در یک مجموعه عرضه شود. خب این، علت روشنی هم داشت. سرزمینهای اسلامی گسترش پیدا کرده بود و مردمان مختلفی از فرهنگها، زبانها و گویشهای مختلفی به اسلام گرویده بودند و حتی آنهایی هم که عرب بودند، تکلم و نگارششان مانند تلکم و نگارش قریش نبود و لازم بود که این مصحفها جمعآوری شود و خوف این میرفت که تعدد گویش و تعدد تکلم و نگارشها بتواند یک اختلافی را ایجاد کند
یا الحان مختلفی را شکل بدهد و طبیعتاً خدایی نخواسته زمینهای برای تحریف وحی باشد.
اینجا بود که مصحفها جمع شد و به یک مصحف تبدیل شد و حتی در تاریخ هم داریم که مصحفهایی که افرادی نوشته بودند و قابلتطبیق هم نبود، به دستور خلیفه سوم سوزانده شد، لذا یکی از القاب عثمان «حرّاق المصاحف» است، یعنی کسی که مصحف های متفاوتی را سوزاند. بعدها به او اعراض کردند که سوزاندن اینها، کار درستی نیست و لذا دستور دادند آنها در آب جوش حل کردند.
به هرجهت مصحف ها واحد شد و نکته مهم این است که در تاریخ میگویند که «حذیفه» چنین پیشنهادی را به عثمان داد؛ اما عالم معتبر اهلتسنن ملّاجلال الدین سیوطی در جلد اول «الاتقان» که کتابی در علوم قرآنی است، از قول امیرالمومنین نقل میکند که آن حضرت فرمودند: «سوگند به خدا عثمان درباره مصاحف هیچ عملی را انجام نداد، مگر این که با مشورت ما بوده است». طبیعتاً این برنامه ای که در زمان عثمان شکل میگرفت، مورد تایید امیرالمومنین بوده است و مهمتر این است که بعد از عثمان همین مصحف به عنوان مصحف و نسخه قرآن شریف شناخته شد و همه ائمه ما آن نسخه را به عنوان نسخه قرآن شریف، تلقی کردند، همان را میخواندند و به همان در سخنانشان استهشاد میکردند و به مسلمان ها، مومنین و شیعیان توصیه میکردند که همان را تلاوت کنند. این در رابطه با مصحفی است که در زمان عثمان شکل گرفت.
اما در مورد آنچه که امیرالمومنین انجام داد، در سوال قبل عرض کردم که امیرالمومنین آنچه را که از آیات قرآن خودش نوشته بود و یا از پیامبر شنیده بود، آن را در کنار تفسیری که از خودشان داشتند، جمع آوری کرد. پس مصحف علی(علیه السلام) که امروز در دست مبارک حصرت بقیةالله است، مصحف توأم با تسفیر است و این نکته قابلتوجه است. ما شیعیان همین قرآنی را در خدمتش هستیم، به عنوان قرآن قبول داریم و عرض کردم همین قرآن در زمان عثمان به دستور امیرالمومنین جمع آوری شد؛ و اما آنچه که به عنوان مصحف علی(علیه السلام) از قرآن شریف است، توأم با تفسیری است که حضرت امیر(علیه السلام) دارد و ما نمیگوییم که قرآن اضافهای دارد که در آن مصحف امیرالمومنین(علیه السلام) است، بلکه در آن مصحف تفسیر قرآن را هم دارد.
من عبارتی را از علامه طباطبایی از جلد دوازدهم «المیزان» خدمت شما تقدیم کنم که عبارتی قابل توجیه است. ایشان مینویسند «چه طور ممکن است قرآنی که در دست ما است، و معارفش همه به هم مربوط، و فروعش بر اصلش مترتب میباشد، دستخوش تحریف قرار گرفته باشد؟! جمعآوری قرآن توسط علی(علیه السلام) و عرضه داشتن بر اصحاب و نپذیرفتن آنان، دلیل نمیشود که قرآنی که آن جناب جمع آوری کرده بود، مخالف با قرآن دیگران بوده است». اینجا آقای طباطبایی اشاره به این نکته دارد که امیرالمومنین (علیه السلام)، قرآنی را که خودشان جمع آوری کرده بودند، عرضه کردند، ولی اصحاب نپذیرفتند و دیگر امیرالمومنین(علیه السلام) آن مصحف را به خانه برگرداندند. اشارهای که علامه طباطبایی در اینجا دارند، به همین نکته مربوط میشود که امیرالمومنین مصحف خودشان را که توأم با تفسیر بود، در آن زمان به مسلمانها عرضه کردند و مسلمین نپذیرفتند و امیرالمومنین این مصحف را که توأم با تفسیر قرآن بود، به منزل برگرداند و بعد هم فرمودند دیگر شما این مصحف را نخواهید دید. پس طبیعتاً نتیجه میگیریم مصحف امیرالمومنین، چنین تفاوتی با مصحفی که در زمان عثمان رایج شده است، دارد، که تفسیر آیات را هم دارد.
تعامل آن بزرگوار با مخالفین خودش و مخالفین حکومت چه طور بود؟
در رابطه با رفتار و سیره حضرت در رابطه مخالفین خودشان یا مخالفیت حکومتشان، باید نگاه کنیم به روش رفتاری ایشان در رابطه با خوارج و اصحاب جمل، و البته اصحاب صفین که معاویه بود.
در رابطه با خوارج، هیچگاه حضرت آنها را از حقوق شهروندی محروم نکرد. بزرگترین شورشیان، اصحاب جمل اند که در بصره تمرکز یافتند، فرمانداری بصره را به آتش کشیدند، نماینده حضرت-یا به تعبیری فرماندار بصره-را مورد اذیت و آزار قرار دادند و جنگ جمل را راه انداختند. اما رفتار امیرالمومنین با همین شورشیان، یک رفتار اخلاقی است و حتی بارها با اینها گفتگو کردند و مکاتبه فرمودند که مبادا جنگی و خونریزی ایجاد بشود.
به هرجهت روش و مبنای امیرالمومنین در رابطه با مخالفینش و مخالفین حکومتش، یک روش عادلانه و توأم بامحبت است. خود ایشان در نامه ۵۳ نهج البلاغه میفرمایند «وَإِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاَةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلاَدِ، وَظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ» آن چیزی باعث آبرو و کمال یک حاکیمت است، این است که عدالت و محبت در آن حاکمیت دیده بشود. باز هم در همان نامه به مالک نوشتند که جناب مالک قلبت را با رحمت و محبت و لطف برای همه باز کن و همه را در آن جای بده.
یا در نامه هجدهم به ابن عباس نوشتند که با شهروندان با کمال محبت و احسان رفتار کن. یا مثلاً در مورد دیگری در خطبه ۲۰۶ در جنگ صفین به حضرت خبر دادند که بعضی از افراد لشکر شما به دشمن اهانت میکنند و حرف خلاف ادب میزنند. حضرت آنجا خطبه ای خواندند و فرمودند «إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ» من خوشایندم نیست که در میان لشکر و اطرافیانم کسانی اهل سب و اهل حرف زشت باشند. اینها نشاندهنده فضایی است که امیرالمومنین در رابطه با مخالفین خودش ایجاد کرده بود و آن فضا، فضای عدل و محبت بود.
دشمنی عده ای از مسلمانان به امیرمومنان(سلام الله علیه) چگونه با آیه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا»(مریم، آیه ۹۶) قابل جمع است؟
خب این آیه در مقام اثبات محبوبیت برای مومنان است و از آن استفاده نمیشود که محبوبیت مومنان به صورت مطلق قطعی باشد، بلکه گاهی به حسب شرایط و طبق زمانها، مکانها و روشهایی که دشمنان برای اهل ایمان طراحی میکنند، ممکن است اینم ودت و این ارادت و علاقه دیده نشود یا چند روزی به تأخیر بیفتند. ما وقتی امروز را نگاه میکنیم، میبینیم امروز محبت به امیرالمومنین از دایره شیعه و از دایره مسلمانان گذشته است و آزادیخواهان و عدالت خواهان جهان به مقام شامخ امیرالمومنین(علیه السلام) ارادت دارند.
بخش دیگری که ما در این موضوع در رابطه با امیرالمومنین میبینیم، کتابهای بسیاری از کسانی است که امیرالمومنین را به امامت قبول ندراند اما کتابهای آنها مطالب بسیاری را در حقانیت امیرالمومنین منتشر کرده است. به هرجهت وقتی ما این مجموعه ارادتها و علاقهها نسبت به امیرالمومنین را در دنیای امروز میبینیم، میبینیم که آیه ۹۶ سوره مریم در رابطه با امیرالمومنین کاملاً پیاده شده است.
عوامل مخالفت دیگران با آن بزرگوار چه چیزهایی بود؟
در این رابطه اجازه بدهید من زمان را به دو بخش تقسیم کنم. یک بخش زمانی است که تازه پیامبر از دنیا رفتهاند و مئسله وصی و خلیفه بعد از پیامبر مطرح است و بخش دیگر مربوط به زمانی است که که ۲۵سال از آن زمان اول گذشته است و امیرالمومنین(علیه السلام) به خلافت رسیدند. عوامل مخالفت در این دو زمان، گاهی هم مشترک است، و گاهی هم به صورت منحصر خودش را نشان میدهد.
در زمان رحلت پیامبر، آن چیزی که باعث شد با امیرالمومنی مخالفت کنند، دو مسئله بود. مسئله اول، کینهای است که عدهای نسبت به امیرالمومنین داشتند و در روایات ما هم به این کینه اشاره شده است و حتی حضرت زهرا(سلام الله علیها) هم در آن خطبه معروف «فدکیه» به این کینه اشاره میکند که «شما با ما اهلبیت کینه داشتید و روزگار را رصد میکردید که بتوانید به ما ضربه بزنید»؛ و یکی هم حسد بود، که این را که نعمتی به امیرالمومنین برسد، نمیتوانستند ببینند.
اما علت این مخالفتها در زمان حکومت امیرالمومنین حالا ممکن است در بعضی کینه یا حسد هم بوده باشد، اما علتی که ما بیشتر در میان مخالفان امیرالمومنین در زمان حکومت آن بزرگوار میبینیم- چه از سوی طلحه و زبیر و چه از طرف اصحاب و یاران معاویه و خود معاویه- مسئله ریاست طلبی است. آنها یک فضایی را دیدند که امیرالمومنین آمده و ریاست آنها و ثروت آنها رو به افول میرود، لذا مخالفت کردند.
مجموعاً در دو دروه بعد از رحلت پیغمبر و دوره حکومت امیرالمومنین، کینه، حسادت و ریاست طلبی عواملی است که در رابطه با مخالفان امیرالمومنین(علیه السلام)، قابل ارزیابی و قابل توجه است.
روش امیرالمومنین(علیه السلام) و سیره آن بزرگوار در برخورد با خلفای دیگر و پیروان مکتب آنها به چه صورت بوده است؟
اجازه بدهید من در این رابطه به نهج البلاغه استناد کنم. ببینید وقتی خلفا به حاکمیت رسیدند که حکومت نبوی و حکومت اسلامی در مدینه، حکومت نوپایی بود و بیش از ۱۰ سال از آن نگذشته بود و امکان هرگونه آسیب به اصل دین وجود داشت. خود امیرالمومنین در نهج البلاغه میفرماید «من در مقابل خلفا اگر سکوت کردم، به خاطر این بود که من میدیدم که اگر ادعایی بکنم و بخواهم ایستادگی بکنم، عدهای از اسلام برخواهند گشت». این بخش اولی است که میبنیم امیرالمومنین(علیه السلام) در این بخش سکوت کردند.
اما بخش دوم این است که حتی امیرالمومنین در مواردی با خلفا در حد مشورت و پاسخ به سوالات در حد ارائه طریق و راهنمایی دریغ نکردند. استاد مطهری در اینباره سخن زیبایی دارند و میفرماید: «امیرالمومنین به خاطر مصالح عالیه اسلام دست از خلافت کشید و با رقبای خلافت همکاری نزدیک داشت».
که در پاسخ یکی از سوالات قبل به نمونه هایی از این موارد اشاره کردم؛ از جمله این که ما وقتی نهج البلاغه را نگاه میکنیم، میبینیم خلیفه دوم در رابطه با این که به عنوان فرمانده جنگ، آیا شخصاً در جنگ شرکت کند یا نکند، از امیرالمومنین سوال کرد و حضرت او را راهنمایی میکند که شما شخصاً در جنگ شرکت نکن چون همه چیز به فرمانده و به خلیفه بستگی دارد و اگر فرمانده آسیبی ببیند، لشکر اسلام آسیب میبیند.
یا در مواردی دیگر، در زمان ابوبکر، عمر و عثمان در طول این ۲۵سال افرادی وارد مدینه میشدند و سوالاتی در رابطه با توحید، معاد و پیامبر داشتند و خلفا از پاسخ درست عاجز بودند. امیرالمومنین با کمال میل میآمدند و مشکلات و شبهات علمی اینها را پاسخ میدادند. شیخ صدوق در کتاب «توحید» نقل میکند که فردی آمد و گفت شما مسلمانها میگویید «فَأَينَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجهُ ٱللَّهِ»(بقره، آیه۱۱۵) به هر کجا نظر کنید، آنجا وجهالله است. به من بگویید ببینم وجه الله کجاست؟ خب اینها در پاسخ به سوال این فرد ملحد ماندند. سراغ امیرالمومنین را گرفتند. امیرالمومنین آمد یک آتشی روشن کرد و به آن ملحد فرمود که خب بگو ببینم صورت این آتش کجاست؟ آن ملحد پاسخ داد »همه این آتش، صورت است». امیرالمومنین فرمود «تمام این عالم هم جلوه خداست». روایت دیگری هم هست که علامه امینی در کتاب «الغدیر» از منابع اهل تسنن نقل میکند که در زمان عثمان یک ملحدی آمد و جمجه یک انسانی را در دست داشت که از زیر خاک در آورده بود. به عثمان گفت بگو ببینم شما در قرآن میگویید «آتش با کافران است». این جمجمه ی یک کافر است، آتشش کجاست؟! باز هم آنها در پاسخ به این سوال گیر کردند و نتوانستند جواب دهند. باز سراغ امیرالمومنین فرستادند، حضرت آمدند. ایشان یک سنگ آتش زایی-حالا به تعبیر ما سنگ چخماق- را برداشتند و این سنگ را به همدیگر زدند و جرقه ای از آن تولید شد و به آن ملحد فرمود «بیا دست بزن به این سنگ. این سنگ سرد است؛ اما در درون آن جرقه و آتش است. در درون این جمجمه سرد هم آتش است». در مجموع امیرالمومنین در بخشهای مختلف، چه مشورت و راهنمایی در امور حکومتی و چه مخصوصاً در امور علمی، پاسخگو بودند و کمک میکردند.
اگر آن حضرت از شهادت خود در آن آگاه بودند، چرا در مسجد حضور یافتند؟
در رابطه با علم امام به زمان شهادت و مرگ او، یک بحث مفصلی در علم کلام وجود دارد. ما تردید نداریم که اهلبیت علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن دارند؛ یعنی آنچه میشود و آنچه شده است و آنچه در حال انجام است را میدانند و زمان رحلت یا شهادتشان هم جزء یکی از همین شاخههای علوم است و آنها آن را میدانند. در اینجا دو تا پاسخ میدهیم که چگونه آنها با توجه به این که از شهادت خود آگاه بودند، اما در معرض آن قرار میگرفتند؟
یک مطلب این است که اولاً در «اصول کافی» یک بابی در مورد علم لدنی ائمه داریم که «بَابُ أَنَّ اَلْأَئِمَّةَ عَلَيهِمُ السَّلاَمُ إِذَا شَاءُوا أَنْ يَعْلَمُوا عُلِّمُوا» اگر بخواهند بدانند، میدانند. پس ممکن است که در یک موردی، طبق یک مصلحتی که میتواند امام بداند، اراده نمیکند که بداند؛ اما بالقوه، ظرفیت علم و آگاهی را دارد. شاید بتوانیم استفاده کنیم که کلمات علامه طباطبایی هم علم امام را اثبات میکند، اما در عینحال بستگی به مشیت و خواستن یا نخواستن او دارد.
پاسخ دیگری هم که مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء دارد که استاد بزرگوارمان حضرت آقای جوادی آملی این پاسخ را پذیرفته اند، این است که «علمی که از ناحیه مبدأ غیبی به امام افاضه میشود، اصلاً تکلیف آور نیست». آن علمی وظیفه آور و تکلیف آور است، که از راه طبیعی به امام افاضه شده و امام به آن آگاهی پیدا کرده است. لذا علم را دوگونه میکنند: یک «علم حصولی» که در علم اصول مطرح کرد و یک «علم شهودی و عرفانی» که از ناحیه غیبی به انسان کامل افاضه میشود؛ و علمی که از ناحیه غیب به انسان کامل افاضه میشود، تکلیف آور نیست و مثل آن جواب اول که شاهد روایی داشت، اینجا هم شاهد روایی دارد. مرحوم شیخ حر عاملی در «وسائل الشیعه» در کتاب القضا نقل میکند که پیامبر فرمود «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ»(کافی، ج۷، ص۴۱۴) من در میان شما بر اساس دلیل و بینه و شهودی که دارم، قضاوت میکنم. اگر کسی بر اساس بینهای یا شاهدی در دعوای خود توانست قضاوت مثبتی از پیغمبر کسب کند، اما خودش میداند که شاهد او دروغ بوده است، پیامبر میفرماید که چنینی کسی بداند که من طبق بینه و شاهد قضاوت کردم اما آن شخصی که میداند دادگاه را فریب داده و قضاوت را به طرف خودش متوجه کرده است، او آتشی را به سمت خانه خودش می برد.
این روایت هم نشانگر این است که پیامبر علم غیب و علم لدنی دارد، اما آنچه که مصونیت دارد و بر اساس آن علم قضاوت میکند، همین علومی است که از راههای طبیعی به دست میآید.
به عنوان حسن ختام روایتی از آن بزرگوار برای ما بیان می فرمایید؟
واقعاً انسان میماند در میان سخنان امیرالمومنین (علیه السلام)، کدام یک را انتخاب کند و موردنظر قرار دهد. از کجای نهج البلاغه را میتوان گذشت و به آن نگاه دوم و سوم داشت؟! اما در عین حال امیرالمومنین اقیانوس بیکران و بی انتهایی است که هرکسی به اندازه و به توانایی فهم و سلیقه و ذوق خودش میتواند از آن استفاده کند. جمله ای که من برای شما انتخاب کردم که تقدیم کنم، یکی از فقرات فرمایشات امیرالمومنین در قالب وصیتی است که حضرت به امام حسن (علیه السلام) فرمودند و در نامه ۳۱ نهج البلاغه آمده است.
یکی از فرازهای این وصیتهای بلندی که حضرت امیرالمومنین به فرزند بزرگوارشان دارند، این است که میفرمایند «وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللَّهِ وَ الِاقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ وَ فَكَّرُوا كَمَا أَنْتَ مُفَكِّرٌ… فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذَلِكَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ» پسرم محبوبترین چیزی که شما میتوانی از سفارش و وصیت من انتخاب کنی و بگیری و عمل کنی، تقوای الهی و ارتباط با خدا است؛ یعنی چرخش مدار زندگی و شخصیت انسان، بر مدار الهی و بر مدار خدا و آنچه که خدا میپسندد. و دوم این که فرزندم نسبت به آنچه خدا بر تو واجب کرده است، همتت را بر همان قرار بده. مبادا که انسان به خاطر مباحات و مستحبات و غیرضروریهای دینی، از ضروریات دین غفلت کند. و سوم این که نگاه کن ببین پیشینیان از خانواده تو و خوبان از اهلبیت شما چه روشی داشتند، شما هم همان روش را داشته باش؛ زیرا آنها وقتی نظر میکردند و توجه میکردند، هیچگاه از خودشان و ارزشهای خودشان(و به تعبیری معرفت نفس) غفلت نمیکردند، و آنان همواره اهل تفکر و اهل تدبیر بودند، همانطوری که تو هم اهل تفکر هستی. پس بکوش تا همیشه در جستوجوی فهمیدن و یادگرفتن باشی. چه قدر این فهمیدن، تفقه و تعلم مهم است که امیرالمومنین به امام مجتبی میفرماید همواره در تفهم و تعلم باش.
اجازه بدهید من نکته ای را اینجا در پایان این مصاحبه و بحث مان عرض کنم. ببینید بزرگان و محققین ما نوشتند و گفتند که در مقابله علی و معاویه، علی الظاهر علی شکست خورد و معاویه پیروز شد. امیرالمومنین ۵سال حکومت با سه جنگ سخت را داشت، اما معاویه ۲۲سال قبل از شهادت علی(ع) و نیز بیش از ۲۰سال بعد از شهادت امیرالمومنین(علیه السلام) حکومت کرد. سِرّ مطلب این است که اصحاب امیرالمومنین گرچه متدین بودند اما متأسفانه خیلی از آنها جاهل بودند و تسلیم حکم علی نبودند و در ابتدای کار به جای این که در خدمت امیرالمومنین باشند، آنهایی که انسانهای شروری بودند جنگ جمل را راه انداختند و عدهای هم دنبال آنها به راه افتادند. یا در میانه جنگ صفین عدهای جمع شدند، قرآن بر سر نیزه کردند و بعد جنگ نهروان را به راه انداختند. اینها نشان میدهد گرچه بعضی از اینها متدین بودند، اما جاهل بودند و دارای فهم نبودند و دنبال آموختن نبودند و تسلیم امیرالمومنین هم نبودند. اما اصحاب معاویه با این که بیدین بودند، اما در عینحال آنچنان احمق بودند که تسلیم معاویه بودند؛ و این تفاوت بین این دو نطقه مرکزی در عالم اسلام است که یکی علی است و یکی معاویه؛ معاویه و اصحابش دین نداشتند و اصحاب معاویه هم احمق بودند، اما اصحاب علی بن ابیطالب-غیر از آن افراد شایستهای مانند مالک اشتر و میثم که در کنار امیرالمومنین بودند- به ظاهر متدین بودند، اما جاهل بودند و به دنبال فهم و آموختن نبودند و این نتیجه خسارتبار را در عالم اسلام رقم زدند.
این جاست که انسان اهمیت این وصیت امیرالمومنین به امام مجتبی(علیه السلام) را مورد ارزیابی قرار میدهد که امام امیرالمومنین فرزندش را به سه چیز توصیه نمود: رابطه با خدا، توجه به واجبات و الگو گرفتن از نیکان و صالحان از خاندان؛ و تمام اینها در کنار آموختن و فهیمدن و ارتقای درک و شعور است.
اگر این وصیت امیرالمومنین به امام مجتبی(ع) مورد توجه قرار بگیرد، قطعاً دین و دنیا و آخرت انسان را به آخرین مرحله کمال میرساند. و السلام علیکم و رحمةالله و برکاته.