مخدوشیت یک ادعای مهم از یک نقل ناقص

 

              پاسخ به کدیور درباره‌ی

 

     اختلاف امام خمینی و علامه طباطبایی

 

img

حجت الاسلام هادی سروش، استاد سطح عالی حوزه علمیه قم در یادداشتی نوشت:

جناب آقای دکتر محسن کدیور با نقل سه جریان تاریخی در مورد ارتباط حضرت امام خمینی و علامه طباطبائی بر آن شده تا حکم قطعی به اثبات تنافی و تنافر بین این دو بزرگوار نماید.

در نوشته‌ی ایشان و محتوای آن ملاحظاتی به چشم می‌خورد:

یکم )

نقل چند واقعه‌ی تاریخی در صورت اثبات صحت آن اولاً، و نقل صحیح و کامل آن ثانیاً، از دیدگاه عقل یک استقراء بسیار ناقصی است که منتج به نتیجه‌ی قطعی، قطعاً نیست، مگر اینکه:

اولاً آن وقائع، کامل نقل شده باشد.

ثانیاً قلم حامل آن نقل، مشحون به سیاست زدگی و یا حب و بغض، نشده باشد.

ثالثاً وقائع دیگری که نفی کلی مدعا، یا حداقل تخصیص و تقیید آن را، داشته باشد، در دسترس نباشد.

که خوشبختانه با فقدان هر سه مورد، اثبات مدعای ایشان، مخدوش است.

دوم )

نقد دلسوزانه و برهانی یک گوشه‌ای از رفتار یا گفتار انقلابیون و اصلاً خود «انقلاب»، هیچ گاه اثبات تنافر صاحب آن نقد را، با اصل یک انقلاب و نهضت نمی‌کند.

در تفکر دقیق علامه طباطبائی در مباحث سیاسی اجتماعی، حکومت اسلامی یک اصل پذیرفته شده است تا جایی که ایشان معتقد است بدون اصلاح جامعه از طریق حاکمیت، نمی‌توان انتظار اصلاح و سعادت افراد را داشت.

پس ایشان مخالف با حاکمیت اسلامی نیست و اگر به سند قابل اعتمادی، علامه در موردی نظری ابراز فرموده‌اند، باید آن را در بوته‌ی «نقد» قرار داد نه ضدیت. و البته انتظار نقد هم از هر چشم بینایی، پذیرفته شدنی است.

البته منکر تفاوت‌های فکری ایشان با نظرات حضرت امام نیستیم، ولی تفاوت در جزئیات و یا نقد، اسمش ضدیت نیست. این تازه در صورتی است نقل قول توسط ایشان از علامه را بپذیریم و هیچ معارضی در گفتار و یا رفتار علامه راجع به آن نقل نداشته باشیم که خوشبختانه داریم و ارائه خواهد شد.

سوم )

ضدیت فاحشی که ایشان دوان دوان به دنبال آن است و از تدریس فلسفه در حوزه، تا قصه‌ی دارالتبلیغ را مستمسک خود قرار داده اصلاً با شخصیت بسیار اخلاقی، و محجوبیت بسیار بالای جناب علامه، جور در نمی‌آید، شخصیتی که در بالاترین مراتب اخلاقی بوده تا جائیکه ابراز برخی نظرات عادی در مورد اشخاص منجر به حالت حُجب و حیائی می‌شد که آثار آن حجب در صورت نورانی‌اش قابل مشاهده بوده، که نویسنده‌ی این کلمات موارد متعددی را در این رابطه از اساتید خود، که شاگردان علامه بوده‌اند به خاطر دارم، چگونه می‌توان پذیرفت که ایشان دارای روش بی‌پرده‌ی ضدیت با امام بوده باشد؟

چهارم )

نقلیات تاریخی توسط معاصرین، حاکی از وجود احترام بین امام و علامه دارد مانند دیدن امام از ایشان در منزل علامه در اولین روزهای بازگشت به قم، و نیز دیدار علامه به همراه استاد مطهری از امام در تهران، به علاوه اینکه:

– یکی از اساتید حوزه (که اتفاقاً نامش در یکی از نوشته‌های خود آقای کدیور هم آمده و) توفیق حضوریابی در محضر علامه را به کررات داشته به خود این جانب فرمودند: در زمانی که امام بعد از ورود به قم در منزلی نزدیک منزل علامه سکونت داشته و ازدحام مردم برای دیدار با امام کوچه‌های مجاور را می‌بست، در یکی از روزها در همان ساعاتی که مردم برای امام شعار می‌داند، من خدمت علامه در منزل‌شان بودم که فرمودند: «این‌ها (دیدار مردم با امام و ازدحام جمعیت) عزت و شوکت اسلام است».

چگونه یک نظام و رهبری آن شوکت اسلام باشد و نیز تضییع اسلام باشد؟!

ـ و نقل دیگری که حکایت از توجّه و ابراز احترام ویژه‌ی علامه به امام دارد این است که وقتی در محفلی که علماء حوزه جمع بوده‌اند علامه سمنانی، حضرت امام را با علامه اشتباه می‌گیرد و بواسطه‌ی مطالعه‌ی «المیزان» شروع به تعریف و تمجید می‌کند ولی اشتباهاً به امام روی سخن داشته، علامه رو می‌کند به او و می‌گوید: «طباطبائی من هستم و ایشان آقای خمینی استاد من هستند».

این‌ها نمونه‌ای است از ده‌ها نقلیاتی که اجازه‌ی توهّم ضدیت ایشان با امام را نمی‌دهد.

نتیجه آنکه، ضدیت ایشان با نظام و شخص امام نه با مبانی فکری علامه سازگار است و نه با روحیات اخلاقی علامه و نه با نقلیات دیگر.

پنجم )

سؤال جدی که مطرح است این است چگونه می‌توان علامه را به ضدیت با انقلاب و امام معرفی کرد در حالیکه همه‌ی شاگردان خصوصی درس علامه که ارادت‌شان به علامه بسیار جدی بوده و هست، از حواریون سینه چاک امام بوده‌اند و یا از مدافعین نهضت امام و یا از هواداران انقلاب مانند بزرگانی چون: شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح و نیز دیگرانی همچون آقای جوادی آملی و آقای حسن زاده آملی و آقای انصاری شیرازی و آقای گرامی و آقای مصباح و …

واقعاً چگونه می‌توان یک فرد بزرگواری را متهم به ضدیت با نظام و انقلاب، و امام آن نهضت و انقلاب کرد ولی تأثیرپذیران از آن بزرگوار و شاگردانش، جملگی در متن، بلکه از مسوولین بالای آن نهضت و نظام باشند؟

اما قصه‌ی دارالتبلیغ و درس فلسفه، که ایشان به عنوان دو مورد دیگر از ضدیّت علامه با امام نقل کرده­اند نیز مخدوش است؛

در مورد دارالتبلیغ قضایای دیگری هست که در تاریخ ضبط است و ایشان مطرح نکرده‌اند و جای مراجعه به منابع خودش را دارد، و در این نوشتار فرصت آن نیست، خلاصه‌اش اینکه علامه، یک طرف نبوده و امام طرف دیگر بلکه علامه داور و حکم آن ماجراها بوده، این چه ارتباطی با طرفیت و ضدیت دارد؟!

و درس فلسفه‌ی امام هم از نظر زمانی کاملاً از زمان درس علامه متفاوت بوده و سالها بین‌شان فاصله است، درس فلسفه‌ی علامه در زمان آیت الله بروجردی است و درس فلسفه‌ی امام قبل از زمان مرحوم آقای بروجردی است و ثانیاً اگر هم همزمانی آن را به فرض محال بپذیریم، بازهم ادعا جناب کدیور مخدوش است چراکه جدّ اینجانب که در درس اسفار امام شرکت می‌کرده نقل می‌کرد که «امام هیچ گاه درس فلسفه‌اش عمومی نبوده و بسیار خصوصی بود» در نتیجه درس خصوصی پنج شش نفری چه ارتباطی با درس عمومی علامه دارد؟!

در این نوشته‌ی کوتاه بنا بر این نبود که برای نقض نوشتار آقای کدیور وارد جزئیات و نقلیات گوناگون شویم، فقط خواستیم به خوانندگان عزیز و خصوصاً نسل سوم و چهارم انقلاب، این موضوع را یادآوری شویم که یک نقل تاریخی و یا یک جمله از یک بزرگی، نمی‌تواند آشکار کننده‌ی همه‌ی افکار و دید آن شخصیت باشد و نیز نمی‌تواند اثبات ضدیت با شخصیت مهم سیاسی یک نهضت و نظام را فراهم آورد، بله می‌تواند حکایت از نقد و نقطه نظر خاصی را در برداشته باشد.